[Read] ➲ گاوخونی By جعفر مدرس صادقی – Buyprobolan50.co.uk رمان «گاوخونی» به انگلیسی ترجمه شده و در سال ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر شدهاستThe Marsh Gavkhuni a novel by Jafar Modarres Sadei translated from رمان «گاوخونی» به انگلیسی ترجمه شده و در سال ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر شدهاستThe Marsh Gavkhuni a novel by Jafar Modarres Sadei translated from the Persian by Afkham Darbandi Introduction by Dick Davis Mazda Publishers Costa Mesa California ۱۹۹۶.
از سال هشتادوچهار که این کتاب را خریدهام تا الان، سهبار خواندماش و این تعداد بازخوانی، در این یازده سال اصلاً زیاد نیست خوبیاش اتفاقاً این است که میشود هربار رویکردی به داستاناش داشت و چیزکی تازهتر از آن درآورد مثلاً من پیشتر این اندازه به پررنگی اصفهان و معنای نمادیناش در داستان فکر نکرده بودم واژهی «صُفّه» برایم کلمهای بیشتر نبود پل فلزی و پل شهرستان را نمیشناختم یائسگی زایندهرود زخمی بر جانم نبود ولی حالا که بارها و بارها رو گرداندهام از خشکی زندهرود و در تاریکی شب به هیئت غولآسای صُفّه خیره شدهام، و فکر کردهام این کوه شبیه سمت تاریک روان آدمهای این شهر است، هر کلمه برایم دری است به معنایی به رگههایی از متعلقاتی که عین جان، دوستشان داری «دلم میخواست برگردم تهران نه اینکه اصفهان را دوست نداشته باشم اصفهان را بیشتر از تهران امّا اصفهان آزارم میداد من کاری به تهران نداشتم نه دوستش داشتم و نه کاری به کارش او هم همینطور اما اصفهان نه به من کار داشت» ص۴۹زایندهرود، اصفهان و گاوخونی هر کدام لایهای در رسیدن به مفهومی هستند که از طریق این نشانهها نمادین شده است بیش از همه زایندهرود که نمادی از باروری است و حیاتبخشی و اصفهان که این رود را در خود دارد درست مثل زنی است با قدرت باروری زنی که زندگی در رگهایش میجوشد و در تناش خونی جاری است که حیات میبخشد و این رگها و رگهها به رحم او میرسند به جایی که نطفه در آن شکل میگیرد جایی مثل باتلاق گاوخونی در تن اصفهان شهری که رود در خیلی از خیابانهایش حضور دارد در فرعیها و اصلیها این معنای نمادین در ارتباط با رابطهی راوی با مادر و همچنین با دیگر دختران شهر نیز مشهود است بروز عقدهی ادیپ را میتوان در اینجا تشخیص داد آن زمان که راوی مدام در نزدیک شدن به مادر ناکام بوده است و این نیاز را بر روی دختران دیگر فرافکنی کرده اما باز هم سرخورده شده طرد شده به تهران گریخته و حالا پدر از میان خوابهایش او را به خود میخواند بهرهگیری از متن رؤیاهای راوی میتواند تکهی بزرگی از پازلی باشد که مضمون داستان را میسازد راوی در خوابهایش به اصفهان برمیگردد در زایندهرود آبتنی میکند آن هم در شرایطی که هرگز در واقعیت تن به آب نداده و بعدها در یکی از محوریترین خوابهایش به سمت گاوخونی میروند حتا همخوانی واژهی گاوخونی با شکل ساختاری رحم برای من جذاب است گاوِ خونی رحم پر خون و آماده باروری راوی در خواب به دوران رحمیاش برمیگردد به زمانی که جزئی جدانشدنی از هستی مادر بوده است به اصل خود و به آغاز خود چون به قول پدر؛ «همهی زندگی ما تو این باتلاقه، هست و نیست ما، دار و ندار ما، ریخته این تو» راوی به زمان دلخواهاش میرسد؛ زمان پیش از جدایی از مادر
آه، کاش تاریک میبودم و شبگون تا عزم مکیدن نور از پستان روشنایی میکردم آفرینگوییِ شمایانای ستارگانِ سوسو زن وشبتاب های خُردِ فرازبختیار میگشتماز شاباش نورتانامّا من در روشنایی خویش میزیمو سر میکشم، شرارههایی که از من زبانه میکشندنیچه
نمی تونم راجع به کتابهایی که خیلی خوشم اومده چیزی بنویسم، چه روایت عجیب و خوبی بود
جـعـفـر مـدرس صـادقـي المُـستـنـقـع مشكلة هذا الكاتب أنه يستطيع أن يدخلك في قلب روايته ولكن لن تقدر على الخروج منها بمفردك ستغرق في روايته، سيجرك الى أحلامه وكوابيسه ومتاهاته الواسعة، فهو لن يأبه لك مطلقاً مادمت خارج المستنقعهي إذن رواية إيرانية قصيرة ، تحكي عن قصة إنسان من مدينة أصفهان عاش في كنف نهر زاينده ذلك النهر الذي أصبح محور حياته في صغره ثم أصبح فيما بعد أحد أركان كوابيسه ومخيلاته عن أشخاص ينتمون إلى ذاكرته فقطالرواية عبارة عن مشاهد يسردها بطل القصة وهو يتجول بين الماضي والحاضر، كذلك مواجهة غريبة بين الواقع وعالم الأحلام في رحلة تستمر ولا تنتهي تشعر أنك في جميع مشاهد الرواية في ذات الوقترواية تجد شد القارئ الى نصوصها ولغتها البسيطة وطريقة سردها الأخآذ يعطي نكهة محببة الى تلك القصة وتجلب الحنين الى النفس بذلك الأسلوب الروائي الحافل بنبش ذاكرة القارئوصلتني هذه الرواية بكل ما فيها، أحسست أنه يسرد حياةً عاشها القارئ قبل أن يكتبها الكتاب نفسه،، أستمتعت بقرائتها وأردت ألا تنتهي بهذه السرعة العجيبة للأسف كانت رواية قصيرة جداًشئ واحد أزعجني في الرواية وهي الترجمة التي كانت ضعيفة لحد ما، مستفزة في ترجمة بعض النصوص بشكل سئ وغير متقن تماماً وهذا تقييمي لأجل الكتاب بحد ذاته ولا علاقة للترجمة فيه بصلة
داشت خوابم میبرد دیدم اگه این خواب باشه و توی این خواب، خوابم ببره، تازه وقتی از اون خواب دومی بیدار بشم، توی این اولی ام و تازه باید از این یکی هم بیدار بشم
گاوخونی یکی از بهترین رمان هایی بود که در این چند سال اخیر خوانده ام رمان یا داستان بلندی که نویسنده، آن را در سال شصت و در اوج دوران جنگ هشت ساله ی ایران و عراق نوشته استداستان، از زبان راوی یی گفته می شود که تا به انتها نام او را نمی فهمیم کتاب با رویایی که راوی دیده شروع می شود، و در ادامه مرز رویا و واقعیت برای خواننده مخدوش می گردددر این داستان، عناصر طبیعت نمادین هستند و هر کدام به مفهومی اشاره دارند که برای فهم لایه ی زیرین داستان لازم است به آن ها بیشتر دقت شوددو شهر در قصه حضور پررنگی دارند اصفهان و تهران تقابل این دو شهر، اصفهان با محله های قدیمی و در و دیوارهای کاهگلی، و تهران مدرن و پر از مغازه، در داستان یکی از نقش های اساسی را بازی می کنداز این جا، سعی می کنم چندی از نکاتی که به نظرم رسیدند و یا این جا و آن جا خوانده ام را، شماره گذاری کنم و بنویسم، شاید برای کسانی که کتاب را خوانده اند و به دنبال معنای فرامتنی داستان هستند، مفید واقع شود1 به نظر می رسد راوی در برابر مادر و دختر عمه اش، لحن یکسانی دارد و البته خیلی تمایلی به حرف زدن ازشان ندارد؛ اما برعکس، اشتیاق زیادی نسبت به آقای گلچین نشان می دهد در برابر پدرش، ترکیبی از عشق و نفرت را می بینیم که از طرفی خود را در آرزوی مرگ پدر نشان می دهد، و از طرف دیگر، همراهی همیشگی در خواب و بیداری و همراهی خودخواسته در صبح های آب تنی2 در اساطیر ایران و جهان، آب نماد باروری است و با جنس زن، پیوند عمیقی دارد رابطه ی راوی با آب، عجیب و غریب است تماشای آن را از دور دوست دارد، اما دلش نمی خواهد در آن شنا کند زمانی هم که در خواب، در آب رودخانه قرار می گیرد، رویایش به کابوسی همراه با ترس و دلهره بدل می شود3 گلچین، یکی از شخصیت های محوری داستان محسوب می شود و حضورش همیشه در هاله ای از ابهام و اوهام قرار می گیرد او کسی ست که مانند پدر راوی، عاشق آب تنی در زاینده رود است، اما برعکس پدر، خود را به یک منطقه از رودخانه محدود نمی کند او قهرمان شناست، جذاب است و نیرومند گلچین با گشت و گذار در روخانه، انگار قصد دارد قسمت های مختلف تن زن را کشف کند این گونه به نظر می رسد که گلچین، تمام آن چیزی ست که راوی می خواهد به آن بدل شود؛ اما گلچین دو بار راوی را می بیند و او را نمی شناسد؛ انگار که گلچین در راوی خصیصه ی پررنگی پیدا نمی کند و به اشتیاق راوی به خود، اهمیتی نمی دهد زمانی که راوی خبر مرگ آقای گلچین را می شنود، انگار که تمام طنابی که او را با واقعیت پیوند می داده، برایش بریده می شود از آن جا به بعد، راوی وارد گسست از واقعیت می شود4 خانه ی راوی در تهران، نمادِ درون راوی است خانه ای که شلوغ است، نشان دهنده ی آشفتگی روانی است راوی همیشه در آشپرخانه دیده می شود؛ مکانی که متاسفانه با نمادهای جنسیت زده زنانه محسوب می شود و تنها جایی از خانه است که به راوی احساس امنیت می دهد او، بر روی صندلی «لهستانی» می نشیند5 اگر قبول کنیم که خانه ی راوی، در واقع ذهن اش است، دو ساکن دیگر این خانه، یعنی خشایار و حمید، هم جزوی از ذهن راوی محسوب می شوند و خیالی هستند حمید، نماد شخصیتی که با مسخره کردن هایش احساس ناامنی به راوی می دهد و بخش نرمال ذهن راوی محسوب می شود دنبال زن گرفتن، خانه گرفتن، لباس قشنگ پوشیدن و از طرفی خشایار، نماد احساسات راویست، که خود را با شعر گفتن نشان می دهد و دغدغه مند است به نظر می رسد که راوی جذب حمید نشده و بنابراین جذب زن و زندگی هم نمی شود و البته به خشایار هم محلی نمی گذارد و او را جدی نمی گیرد احساساتش را هضم نکرده و با آن ها به صورت جدی رو به رو نشده است ذهنی بودن خشایار و حمید، زمانی که پدر فوت شده ی راوی در انتهای داستان مهمان خانه شان می شود، خود را پررنگ تر از همیشه بروز می دهد 6 پیدا شدن پدر راوی در خانه ی تهران، با باز شدن پنجره و ورود هوای سرد هم زمان است از هوای سرد، در دنیای هنر و ادبیات، عموما برای نشان دادن ورود مرده ها به دنیای زنده ها استفاده می شود خشایار و حمید با پدر راوی آشنا هستند و می گویند چند روزی ست که پدر مهمان خانه شان است این نشان دهنده ی درگیر شدن ذهن راوی، با مسئله ی مرگ پدرش علاوه بر معاش و احساسات در مدت اخیر است7 در انتهای داستان، پدر راوی، داستان معشوقه ی لهستانی خود را برای پسرش بازگو می کند دختر لهستانی به کشور خودش برمیگردد، کشوری که از وسطش رودی بزرگ رد می شود و به دریا می ریزد پدر راوی هم به اصفهان برمی گردد و هر روز صبح برای شنا و آب تنی به زاینده رود می رود زاینده رود برای پدر راوی نماد معشوق لهستانی اش است و آبتنی در آب زاینده رود، عشق بازی پدر با تن معشوقه ی خود علت حسادت مادر راوی به رودخانه همین است؛ پدر عشقش را به معشوقه ی لهستانی اش حفظ کرده و به مادر راوی علاقه نشان نمی دهد بی توجهی پدر، مادر راوی را افسرده کرده و بنابراین مادر محبتش را از فرزندش دریغ کرده است مشخص است که در مدت زمانی طولانی، راوی عشقش را نسبت به مادرش بارها ابراز کرده، اما مادر او را دفع کرده است؛ این روند جذب و دفع در ادامه ی بزرگسالی راوی هم نسبت به جنس مخالفش وجود دارد همچنین، همین رابطه با رودخانه هم، که نماد زنانه ایست، به چشم می آید ناکامی راوی غریزه ی زندگی را ازش گرفته و به جای آن، غریزه ی مرگ را در او پررنگ کرده است فروید معتقد است که مهم ترین لذتی که می تواند غریزه ی مرگ را دور کند، کام گرفتن از جنس مخالف است می توان گفت راوی بازتولید پدرش است8 در انتها، راوی در آبی که به اندازه ی بدن انسان گرم است، فرو می رود و در اعماق آن، آواز غریب زنی را می شنود فرآیند فرورفتن در آب، استعاره از بازگشت درون رحمی و مرگ راوی ست خوشحال می شوم اگر شما هم به نکته ای دقت کردید، در زیر برایم بنویسید
گاوخونی مرثیهای بر جاودانگیِ نیستی در مورد گاوخونی بچه بودم آن زمانها٬ هنوز «نخراشیده بود به غفلت گونهام را٬ تیغ» زایندهرود هنوز آب داشت؛ خشکسالی اوایلش بود گاوخونی گاوش خروس می خواند چند سالی هنوز زمان داشت تا باور کند مرگش را؛ که باور کند روزگارِ سیاه باتلاقها را به مردنِ باتلاق گونهاش اخت کرده بود چه کسی باورش میشد اما٬ که باتلاقها هم بمیرند مگر چند دفعه میشود مرد؟ بچه بودم آن زمانها٬ دبستانمان هر ۶ ماه یکبار٬ حداقل٬ اردویی برگزار میکرد به مقصدِ موزهی تاریخِ طبیعیِ اصفهان٬ کنار چلستون روزش که میشد٬ هیجان عجیبی میرفت زیرِ پوستم دل توی دلم نبود که بروم و چندباره ببینم اسکلت جاودان شدهی آن مردِ «۳۵ الی ۳۸ ساله» را همان که در گاوخونی پیدایش کرده بودند و «به علت تشکیل سریع رسوب بر روی آن»٬ بعد از ۲۵۰ سال هنوز سالم بود همان که قرار بود سالیانِ درازی به جرم غرق شدن در گاوخونی کنار موزه٬ توی تابوت٬ بخوابد و به ما دهنکجی کند نمیدانم چرا٬ ولی سرنوشتش را دوست داشتم جاودانگیاش را شاید آن زمانها فکر میکردم که هر کس در زاینده رود غرق شود٬ سر از گاوخونی درمیآورد و جاودانه میشود جرأت غرق شدن نداشتم٬ ولی در خیالبافیهای هر روزهام٬ دمِ مرگ وصیت میکردم که جسدم را به گاوخونی بیاندازند میخواستم جاودانه شوم؛ از نبودن متنفر بودم فکر نمیکردم که روزی گاوخونی هم خشک شود؛ که بمیرد مگر چند دفعه میشود مرد؟ ربطش به کتاب چیست؟ ربط دارد پدرِ داستان هم مثل من بدش میآمد از نبودن برای همین بود که میگفت « اگر من مردم برای من مجلس ختم نگیرید و از این بازیها درنیاورید » برای همین بود که مثل من «توی هیچ مجلسِ ختمی شرکت نمیکرد» برای همین بود که شبها در خوابِ پسرش پلِ شهرستان را رد میکرد و هوسِ دیدنِ گاوخونی را داشت می خواست ببیند باتلاقی را که « همهی زندگیِ ما٬ هست و نیست ما٬ دار و ندار ما ریخته توش» باتلاقی که پر است از هستیها و نیستیهای ما که زایندهرود شسته است و تحویلش داده هستیهایی که نیست شدهاند٬ ولی نیستشان جاودان است در گاوخونی جاودان بود٬ چه کسی فکرش را میکرد که باتلاق هم بمیرد؛ که نیستیمان هم نیست شود؟ گاوخونی مرثیهایست بر جاودانگیِ نیستی جاودانگیِ تسلسل پدران٬ مادران و فرزندانی که از دست هم دق میکنند همانهایی که «هر کدام گوشهای کز میکنند و انگار با هم قهرند» همانهایی که حتی گلچین با آن زیرپوشِ بروسلیدارش هم «لبخند بیمعنایی» تحویلشان میدهد؛ که رودخانههایشان «درسته آبِ چندانی نداره٬ ولی پرِ گردابه» آنهایی که «اینجا» هستند؛ اینجایی که رودخانهاش « میریزه به باتلاق» همانهایی که در حسرت «آنجا»یی هستند که «همهی رودخونههاش میریزه به دریا» آنهایی که «میپرند٬ میدوند و به آب میزنند آب که از سرشان گذشت٬ پایینتر میروند ولی پاهایشان به زمین نمیرسد و آن پایینِ پایین٬ فقط صدای آوازِ نیزنی توی گوششان هست صدای آوازِ غریبی از دور دست » «گاوخونی آنجاست٬ با راهیانِ آب٬ آبستن و پریشان» بود مگر میشود باتلاق هم بمیرد؟ مگر چند دفعه میشود مرد؟ مگر نیستی هم نیست میشود؟
رمان گاوخونی رمانی کاملا مدرنیستی با سمبل هایی بسیار و شاید بشه گفت یه کار سبمبولیستی هست، بنظرم این رمان رومیشه جز رمان های روانکاوانه گذاشت چون بیشتر المان های روانکاوانه رو داره مثل سیلان ذهن، تک گویی درونی،ناخودآگاه، خوابهای آشفته، عقده ادیپ و فرافکنی که توی این اثر بسیار مشهود هست و نقد روانکاوانه خوبی میشه براش نوشت، بنظرم جعفر مدرس صادقی رو با این کار میشه یکی از رمان نویسان مدرن ایران نامید این کتاب جایزه های زیادی آورده و حتی فیلمی هم که از روی این رمان به اقتباس ساخته شده محشره، فیلم به نام گاوخونی به کارگردانی بهروز افخمی و با بازی خوب بهرام رادان جوایز بسیاری گرفته، من قبل از اینکه کتاب رو بخونم چند سال پیش فیلمش رو دیده بودم که عالی بود، بنظرم کسانی که فیلم رو دیدن دیگه نیازی نیست کتاب رو بخونن چون تک تک دیالوگ های فیلم از روی رمان گرفته شده و عینا مثل هم هستند، در هر حال من که لذت بردم هم از خوندن کتاب هم از فیلم اش
استاد سعید قطبی زاده می گفت جوهره ی هنر در سادگی است چندباری هم در جلسات متمادی تکرار کردند و تاکید با این کتاب مصداقی دیگر برای این جمله یافتم
این کتاب، کتابِ یکبار خواندن نیست در نظراتی که روی این کتاب نوشتند چرخی زدم و یکی، جملهای نوشته بود که به نظرم خیلی درست آمد، این کتاب ۱۱۰ صفحه حجم دارد و چندصدصفحه حرفاز نظر ساختار نثر کتاب ساده و روان است و نویسنده به خوبی از ایجاز در آن بهره برده اصلا گول زبان سادهی آن را نخورید، شاید در برخورد اول «گاوخونی» قصهای ساده مثل بقیه قصهها به نظر بیاید، اما این کتاب از نظر ساختاری بینقص است سبک نوشتاری داستان شبیه سیال ذهن است و هرچه به آخر کتاب نزدیک میشویم این گمان شدت مییابد و داستان سیر زمانی و مکانی خود را از دست میدهد، جایی که دیگر تمییز خواب و بیداری و رویا و واقعیت بسیاری مشکل است و شما در بستری از افکار راوی شناور میشویدکاری که جعفر مدرس صادقی در «گاوخونی» کرده و آن را تبدیل به یک شاهکار میکند، تشخصبخشیدن و اسطورهسازی از یک پدیده بومی است اصفهان شاید در نظر ما یک شهر باشد اما فینفسه ما، درون ما یا کل جهان است زایندهرودی که نماد باروری و تولد دوباره است، آبی که هر روز تن پدر را میشوید و پاک میکند و از وقتی که پدر به آبتنی نرفت، دق کرد و مرد و در نهایت گاوخونیای که زایندهرود را در خود میبلعد و به وحدت و سکون میرسد گاوخونیای که به قول پدر «همهی زندگی ما تو این باتلاقه، هست و نیست ما، دار و ندار ما، ریخته این تو»پدر پشت میز نمرد، در گاوخونی غرق شد اقای گلچین هم همه در گاوخونی غرق میشوند وسط لالهزار تهران هم ایستاده باشی، آب زایندهرود حتی در خواب هم به تنت خورده باشد آخرش روزی در انتها، گاوخونی منتظرت است اینها شاید در خارج از کتاب صرفا یک شهر، رودخانه و باتلاق معمولی باشند اما در کتاب با ما سخن میگویند و از روی دیگر خود حرف میزننددیک دیویس، شاعر و نویسنده انگلیسی٬ در مقدمهای که بر ترجمه انگلیسی این کتاب نوشته به تاثیرپذیری نویسنده از سبک روایت ادبیات غرب و تلفیق آن با برداشتش از ادبیات کلاسیک و بومی ایران اشاره میکند و «گاوخونی» را یک شاهکار مینامد تلفیقی که منجر به الگویی مختص «گاوخونی» شده است در واقع کتاب بیشتر وامدار ادبیات کلاسیک ایران است، داستانی که میتوان در آن هم سنت یافت و هم مدرنیته همانگونه که راوی نیمنگاهی به ازدواج و زندگی زناشویی دارد و آن را زیر ذرهبین میبرد، همانگونه هم از تغییر مغازه پدرش و برداشته شدن آن میز چوبی آزرده خاطر میشود شاید کار جعفر مدرس صادقی بیشتر از هرچیز بتوان با این جملهای باشو٬ شاعر ژاپنی٬ توصیف کرد«پا جای پای شعرای قدیم نگذار در پی آن چیزی باش که آنها در پیاش بودند»